سنگسار. (آنندراج) : سنگ باران عنا بارد بر فرق کسی که دل و نیت او قصد عنای تو کند. منوچهری. برخلاف عادت اصحاب فیل است ای عجب بر سر مرغان کعبه سنگ باران آمده. خاقانی. سنگ باران امر لعنت باد بر زن نیک تا به بد چه رسد. خاقانی
سنگسار. (آنندراج) : سنگ باران عنا بارد بر فرق کسی که دل و نیت او قصد عنای تو کند. منوچهری. برخلاف عادت اصحاب فیل است ای عجب بر سر مرغان کعبه سنگ باران آمده. خاقانی. سنگ باران امر لعنت باد بر زن نیک تا به بد چه رسد. خاقانی
نام سنگی است الوان و بغایت نرم و سست که شیشه گران شیشه را بدان سفید کنند و آن را رنگ برگان هم میگویند و برگان نام دهی است در شیراز در قریۀ فاروق و کان این سنگ در آنجاست. (برهان) (از آنندراج). و چون آن قریه را نام مغن بوده آن سنگ را سنگ مغنی خوانند. (از آنندراج). رجوع به سنگ پرکان شود
نام سنگی است الوان و بغایت نرم و سست که شیشه گران شیشه را بدان سفید کنند و آن را رنگ برگان هم میگویند و برگان نام دهی است در شیراز در قریۀ فاروق و کان این سنگ در آنجاست. (برهان) (از آنندراج). و چون آن قریه را نام مغن بوده آن سنگ را سنگ مغنی خوانند. (از آنندراج). رجوع به سنگ پرکان شود
نوعی از سنگ سخت. (ناظم الاطباء) : گر ببیند عکس شمشیر تو در کوه اژدها از فزع پنهان شود درسنگ خارا چون کشف. عبدالواسع جبلی. سرکش مشو که چون شمع از غیرتت بسوزد دلبر که در کف او موم است سنگ خارا. حافظ. رجوع به خارا شود، درشتی خوی، بخل. حرص. آز. (ناظم الاطباء)
نوعی از سنگ سخت. (ناظم الاطباء) : گر ببیند عکس شمشیر تو در کوه اژدها از فزع پنهان شود درسنگ خارا چون کشف. عبدالواسع جبلی. سرکش مشو که چون شمع از غیرتت بسوزد دلبر که در کف او موم است سنگ خارا. حافظ. رجوع به خارا شود، درشتی خوی، بخل. حرص. آز. (ناظم الاطباء)
سنگ زدن و سنگ ریختن بر کسی یا جایی. (از آنندراج) : یکی سنگ باران بکردند سخت چو باد خزان برجهد بر درخت. فردوسی. که بود آن کس که پیل آورد وقتی بر در کعبه که مرغش سنگ باران کرد و دوزخ شد سرانجامش. خاقانی. این گنبد نارنج گون بازیچه دارد اندرون ز آه سحرگاهش کنون رو سنگباران تازه کن. خاقانی. از سر زانو اگر یکدم گذاری بر زمین دل طپیدن سنگ باران میکند آئینه را. صائب
سنگ زدن و سنگ ریختن بر کسی یا جایی. (از آنندراج) : یکی سنگ باران بکردند سخت چو باد خزان برجهد بر درخت. فردوسی. که بود آن کس که پیل آورد وقتی بر در کعبه که مرغش سنگ باران کرد و دوزخ شد سرانجامش. خاقانی. این گنبد نارنج گون بازیچه دارد اندرون ز آه سحرگاهش کنون رو سنگباران تازه کن. خاقانی. از سر زانو اگر یکدم گذاری بر زمین دل طپیدن سنگ باران میکند آئینه را. صائب