جدول جو
جدول جو

معنی سنگ باران - جستجوی لغت در جدول جو

سنگ باران
(سَ گِ)
سنگی که گویند بتوسط آن بعض قبائل شرقی هرگاه که خواهند باران آرند. رجوع به سرخاب و بشمور شود. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
سنگ باران
(سَ)
سنگسار. (آنندراج) :
سنگ باران عنا بارد بر فرق کسی
که دل و نیت او قصد عنای تو کند.
منوچهری.
برخلاف عادت اصحاب فیل است ای عجب
بر سر مرغان کعبه سنگ باران آمده.
خاقانی.
سنگ باران امر لعنت باد
بر زن نیک تا به بد چه رسد.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
سنگ باران
سنگسار، رجم
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سنگ خارا
تصویر سنگ خارا
خارا، نوعی سنگ سخت، گرانیت
فرهنگ فارسی عمید
(سَگِ)
سنگ بالش:
ز شیرین سرگذشتی گشته سنگین خواب شیرینم
بکوه بیستون صد بار دارد سنگ بالینم.
محسن تأثیر (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ گِ زُ)
حجرقطبی. اتان الفحل. (یادداشت مؤلف). رجوع به سنگ قبطی شود
لغت نامه دهخدا
(سَ گِ بَ رَ)
نام سنگی است الوان و بغایت نرم و سست که شیشه گران شیشه را بدان سفید کنند و آن را رنگ برگان هم میگویند و برگان نام دهی است در شیراز در قریۀ فاروق و کان این سنگ در آنجاست. (برهان) (از آنندراج). و چون آن قریه را نام مغن بوده آن سنگ را سنگ مغنی خوانند. (از آنندراج). رجوع به سنگ پرکان شود
لغت نامه دهخدا
(سَ گِ)
نوعی از سنگ سخت. (ناظم الاطباء) :
گر ببیند عکس شمشیر تو در کوه اژدها
از فزع پنهان شود درسنگ خارا چون کشف.
عبدالواسع جبلی.
سرکش مشو که چون شمع از غیرتت بسوزد
دلبر که در کف او موم است سنگ خارا.
حافظ.
رجوع به خارا شود، درشتی خوی، بخل. حرص. آز. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
سنگ زدن و سنگ ریختن بر کسی یا جایی. (از آنندراج) :
یکی سنگ باران بکردند سخت
چو باد خزان برجهد بر درخت.
فردوسی.
که بود آن کس که پیل آورد وقتی بر در کعبه
که مرغش سنگ باران کرد و دوزخ شد سرانجامش.
خاقانی.
این گنبد نارنج گون بازیچه دارد اندرون
ز آه سحرگاهش کنون رو سنگباران تازه کن.
خاقانی.
از سر زانو اگر یکدم گذاری بر زمین
دل طپیدن سنگ باران میکند آئینه را.
صائب
لغت نامه دهخدا
تصویری از سنگباران
تصویر سنگباران
اندازنده سنگ پرتاب کننده سنگ، پرتاب سنگهای پیاپی
فرهنگ لغت هوشیار
بسیار شلوغ، پرازدحام
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سنگسار کردن، پی درپی سنگ پرتاب کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
رجم، سنگسار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بازی یک قل و دوقل
فرهنگ گویش مازندرانی